پرسش از سرچشمه جعل در تاریخ نگاری اسلامی

ساخت وبلاگ
جعلی بودن بسیاری از روایات را می توان با یک نگاه دریافت، گاهی همین که یک روایت آغاز می شود دروغ خود را نمایان می کند، و تاریخ اسلام چنان آمیخته با این جعلیات است که کمتر می توان به دنبال حقیقت تاریخی بود و تنها می توان در این باب تحقیق کرد که تاریخ نگاران به چه چیزهایی فکر می کردند و در عصر آنها چه چیزهایی قابل فهم و باور و علاقه خوانندگان یا سفارش دهندگان کتابهای تاریخی بود. از این رو  به نظرم تلاش برخی از تاریخ نگاران معاصر را که با استناد به جزئیات یک روایت تاریخی یا مثلا یک گفتگوی تاریخی به دنبال کشف حقیقت بی چون و چرا از تاریخ بوده اند کاملا دلبخواهانه و نادرست است.
رابینسون (chase.F. Rabinson) همین حرف را خیلی صریح و روشن در کتاب تاریخ نگاری اسلامی بیان کرده است. (ترجمه محسن الویری/ انتشارات سمت) رابینسون به درستی اشاره می کند که تاریخ نگاران اسلامی سال ها بعد از وقوع اتفاقات صدر اسلام شروع به نگارش تاریخ هایشان کردند و در آن زمان با پرسشهایی مواجه شدند که مورد علاقه نسل های گذشته نبود. مثلا در حالی که مسلمانان تنها به ثبت و حفظ اخبار زندگی پیامبر بعد از بعثت پرداخته بودند، تاریخ نگارانی که بعدا شروع به نگارش آثارشان کردند باید به پرسش هایی درباره زندگی پیامبر پیش از بعثت نیز پاسخ می دادند در حالی که هیچ ذهنیت پیشینی درباره آن نداشتند بنابر این دست به کار استفاده از قالب هایی مانند افسانه، اسطوره، گمانها و حدسهای معقول شدند. (ص 45) رابینسون تصریح می کند «در زمان ما و بر اساس ملاکهای مورد پذیرش بیشتر مورخان، این کار به این می ماند که شما مطلبی را از خودتان دربیاورید»(ص47)
به نظر رابینسون این کار از نظر تاریخنگاران آن دوران هیچ ایرادی نداشت چون بیشتر مورخان اسلامی مانند همتایان مسیحی نه برای شرح گزارشی کامل و ارائه تبیینی از گذشته بلکه بیشتر با هدف آموزش و الهام گرفتن از طریق توضیح و تمثیل تاریخ می نوشتند.
بنابر این « برای ما اهمیت جزئیات مربوط به زندگی مسیح و حضرت محمد در این نیست که با استناد به این شواهد میتوان زندگی آنها را بازسازی کرد، بلکه در این است که این داده ها یک گونه اندیشه درباره گذشته را به ما نشان می دهد به بیان دیگر این داده ها بیشتر شواهدی برای تاریخ اندیشه هستند تا تاریخ دو انسان.» به نظرم این موضوع بسیار روشن است و خودم بارها بدان اندیشیده بودم و در یادداشت دیگری در همینجا بدان اشاره کرده ام و خوشحالم که اندیشه ای که در سر داشتم با صراحت با نظر یک استاد تاریخ نگاری اسلامی تایید میشود.
با این حال فکر می کنم مسئله به این سادگی ها نبوده است. یعنی نباید فکر کرد که یک تاریخ نگار مسلمان به محض اینکه یک توجیه تازه درباره یک موضوع به ذهنش می رسید آن را در متن اصلی اش به عنوان یک خبر تاریخی وارد می کرد. در واقع نمونه هایی از چنین تهورهای برآمده از تعصب یا اعتقاد دینی می توان در متون تاریخی اسلامی یا فرقه های آن یافت، اما اغلب تاریخ نگاران مسلمانان بیش از اینها به روشهای تاریخ نگاری عصر خودشان از جمله رعایت استناد پایبند بودند. درست است که آنان تحت تاثیر گرایشهای کلامی و سیاسی خود به نگارش کتابها دست میزدند اما اغلب مدعی بودند که هیچ مطلب تاریخی را از خودشان در نمی اورند (دقیقا به این معنایی که رابینسون میگوید) و من فکر می کنم در بیشتر مواقع در این ادعا صداقت داشتند. آنان منابع خود را ذکر می کردند و اگر مردمانی دروغزن نبودند واقعا از محدوده اطلاعات منابعشان  فراتر نمی رفتند و نهایتا در چینش دوباره روایات یا نادیده گرفتن برخی و پر رنگ کردن برخی دیگر دیدگاه خود را در متن اعمال می کردند و در این کار نیز کاملا خودآگاهانه و نه از روی بی توجهی عمل می کردند.
ما می دانیم که جعلیات زیادی در متون حدیثی و تاریخی اسلامی وجود دارد و پرسشی که برای من مطرح است دقیقا همین است که با وجود سختگیری و پایبندی تاریخ نگاران و حدیث نگاران به دقتهایی که از روش های استماع حدیث برآمده بود، چرا این اندازه روایات جعلی هم در متون تاریخی و هم در منابع حدیث یافت می شود؟
آنان که با منابع تاریخی از نزدیک سر و کله زده باشند می دانند که معمولا به سختی می توان یک تاریخ نگار را به جعل کامل یک گزارش تاریخی متهم کرد و همیشه می توان سراغ یک روایت مشکوک را از منابع یا استادان او گرفت و سرچشمه آن را تا جایی دنبال کرد که دیگر اطلاعاتی درباره نخستین منبع وجود ندارد.

پرسش از سرچشمه جعل در تاریخ نگاری اسلامی...
ما را در سایت پرسش از سرچشمه جعل در تاریخ نگاری اسلامی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahistocritique9 بازدید : 432 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 11:49